دانــش دوســت مــا

دانــش دوســت مــا

***به وب من خوش آمدید ، نظر فراموش نشه ***
دانــش دوســت مــا

دانــش دوســت مــا

***به وب من خوش آمدید ، نظر فراموش نشه ***

داستان کوتاه اما پند آموز

در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل

مردم را ببیند خودش را در جایی مخٿی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تٿاوت از

کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد

. حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر

نمی داشت . نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد.


بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار

داد. ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، کیسه را باز کرد و داخل آن

سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در ان یادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعی می

تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد 

  CANDYDOLL133.gif image by mellanievelyn

نظرات 5 + ارسال نظر
maryam 1388,12,12 ساعت 12:26 ب.ظ http://maktabkhoone.blogsky.com

hi dear !
how are u ? ur weblog is so wonderfull . keep going ahead . good luck
dont 4get writing ur comment in my weblog ...
ur sister
maryam

سلام

داستان پر معنا و نکته داریه.

ب.م 1389,02,14 ساعت 08:42 ق.ظ

مثل همیشه عالی هست
مثل تو زیبا و دلنشینه

حمید 1389,02,22 ساعت 10:22 ق.ظ http://www.coldnight.blogsky.com

سلام مهسا جون.
مرسی که به وبلاگم سر زدی .
شما هم وبلاگ خیلی قشنگی داری.
امیدوارم هر روز از دیروز موفق تر باشی.
بازم به من سر بزن .
روزگارت خوش
خدانگهدارت.
اگه خواستی جواب بدی توی قسمت نظرات بنویس.
فدات

دقت کردین تو یه جمع شلوغ تا میاییم به دوستمون یه چیزی بگیم یهو همه ساکت میشن!!!

خوش باشید

آره ... بعد صدامون مثل فریاد میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد