انتظار...

دلم می‌خواد بنویسم که شاید یکی که باید بیاد و بخونه

می‌خوام بنویسم واسه اونی که یه کم داره بی انصافی می‌کنه

انتظارو دوس ندارم

حتی اون انتظارایی که آخرش به یه اتفاق خوب ختم می‌شه

همیشه انتظار آدمو اذیت می‌کنه

نه...شاید باید اینجور بگم

همیشه انتظار منو اذیت می‌کنه...شاید بقیه نظر منو نداشته باشن پس جمع نمی‌بندم

تو بدترین شرایط زندگیمم

روزای سختی رو دارم می‌گذرونم و شدیدا احتیاج دارم به بودنت

اما نیستی...

گاهی بودن یه نفر تحمل بزرگترین سختیارو آسون می‌کنه

ونبودن همون آدم تحمل کوچکترین اتفاقارو غیرممکن

تو دیگه منو می‌شناسی

تو دیگه دل منو می‌شناسی

می‌دونی طاقتش چقدره

نهایت تحمل دوریش دوسه روز بود نه؟

به نظرت چیزی ازش مونده؟

حساب روزا از دستم در رفته

انگار سالهاست که منتظرم

یه خبر کوچیک هم این دلو آروم می‌کنه

این که فقط بفهمه خوبی،آرومی،همه چی روبه راهه و داری یه گوشه با آرامش زندگی می‌کنی...

و باز ماهک...

امشب وقتی بعد از یه مدت خیلییییی طولانی اومدم دیدم یه عزیز دوست داشتنی ازم خواسته بازم بنویسم

شاید این مدت حرفی واسه گفتن نداشتم یا شاید...نمیدونم، هزارتا بهونه می شه آورد واسه توجیه نبودنم

اما الان برگشتم...

و بیشتر به خاطر اون عزیزی که ازم خواست

...

و باید تشکر کنم از همه ی دوستای گلی که این مدت حتی با اینکه من نبودم بازم سر میزدن

مرسی از همه

گناه

گاهی ما آدما چقدر سنگ دل میشیم

گاهی چقدر خودخواه میشیم

سواستفاده می کنیم از کسی که دوستمون داره

هر بلایی خواستیم سرش میاریم چون می دونیم دوستمون داره و شکایتی ازمون نمی کنه

کاش یه کم فکر کنیم

خودمونو بذاریم جای اون

فکر کنیم چکار داریم می کنیم

گناه یه آدم عاشق چیه؟

عشق موندگار

فکر می کنم تقریبا همه باربارا دی آنجلیس رو بشناسن

حتی اگه کتاباشو نخونده باشن

این روزا دارم یکی از کتاباشو می خوندم

تا حالا چندتا از کتاباشو خوندم

می دونید یه جورای هستن. خوب می نویسه اما یه جاهایش و بعضی از راهکاراش خیلی غیر واقعین شاید واسه من اینطوریه

گاهی وقتا فکر میکنم چون یه نویسنده خارجیه و بایه فرهنگ که با فرهنگ ما ایرانیا فرق می کنه نمی تونم خوب درکش کنم

اما در کل یه مسائلی رو مطرح می کنه که فکر میکنم خیلی به درد بخورن

یه چیزایی که شاید خیلی ساده ازشون می گذریم اما میتونن تو زندگی تاثیر زیادی داشته باشن

تو این چندتا کتابی که ازش خوندم به نظرم "رازهایی درباره مردان" و "رازهایی درباره زنان" خیلی مفید هستن

واقعا دنیای زن و مرد با هم خیلی فرق می کنه و این دوتا کتاب می تونه کمک کنه بهمون تا یه کم بیشتر همو درک کنیم

این کتابی که الان دارم ازش می خونم در مورد اینه که چطور میشه یه عشق همیشگی بشه و چرا معمولا یه رابطه عاشقانه بعد یه مدت عادی میشه و حتی گاهی از بین میره

این یکی یه کم درکش سخته

یعنی همون راهکارایی که گفتم فهمش سخته

تا اینجا به این نتیجه ررسیدم که ما خودم باعث میشیم که بقیه بهمون عشق بورزن یا اینکه ازمون دور بشن

یه جورایی ما خودمون عشق رو به خودمون نزدیک یا دور می کنیم

وگفته بود که بزرگترین اشتباهی که بیشتر ما مرتکب میشیم و باعث دور شدن بقیه از خودمون میشیم اینه که احساساتمونو ابراز نمی کنیم و به زبون نمیاریم حالا به هر دلیل غرورِ، خجالت، ترس یا هر چی و این باعث میشه بقیه دلسرد بشن

برام جالب بود

به نظرم درسته

شما هم فکر کنید...چند نفر ازتون دور شدن به دلیل سردی برخوردتون

من که زیاد بودن

اما یه چیز دیگم هست

باید مواظب بود یه وقت زیاده روی نکنیم چون اونم نتیجه ش همینه

ابراز احساس زیادی هم گاهی حال طرفو به هم میزنه

اینو هم تجربشو داشتم

بازم اگه چیز جالبی خوندم می گم

پس فعلا...

 

 

...

هربار که کودکانه دست کسی را گرفتم

گم شدم...

آنقدر که در من ترس از گرفتن دستی هست

هراسی از گم شدن

نیست...!

آشتی

بهترین لحظه هاست

لحظه ای که می رسی ز راه

از پس کدورتی که داشتی

راستی چه جانفرساست

آن زمان که می نهی قدم به ره

                                      به عزم آشتی...

                                                                         "حمید مصدق"

اگر عشق نبود

اگر عشق نبود به کدامین بهانه ای می خندیدیم و می گریستیم؟ 

           

           کدام لحظه های ناب را اندیشه می کردیم؟ 

             

                            چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟ 

  

آری... 

 

بی گمان پیشتر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود !

ما و خدا...

 

با تمام وجو گناه کردیم و در تکرار آن اصرار

اما... نه نعمتهایش را از ما گرفت و نه گناهان ما را فاش کرد

اگر اطاعتش کنیم چه می شود؟!

خدایا...

تو چه بی صدا و بی منت می بخشی

و من...

چه حسابگر و با منت عبادت می کنم!...

اشتباه

چرا گاهی همه چی برخلاف تلاش ما پیش میره؟

نمیدونم واسه شما هم اتفاق افتاده که با دوستی یا کسی برخورد کنید که یه مشکلی داشته باشه حالا هرچی ،روحی باشه فکری باشه یا هر چیز دیگه

وشما که خیلی سعی میکنید که کمکش کنید اصلا میشه مثه مشکل خودتون میشه معضل زندگیتون و سعی کنید هرجور شده یه راه حلی براش پیدا کنید

دلداریش میدید،یاهر کاری که فکر میکنید میشه بهش کمک کرد تا آروم بشه

اما آخرش چی میشه؟؟

یه روز در کمال ناباوری بیاد و بهتون بگه مشکل من با بودن تو زیاد میشه

اصلا تو که باشی مشکلم بزرگتر میشه...

چرا؟؟

به نظر شما ایراد کار چیه؟

بها دادن زیادی به یه نفر اونقدر که طرف عاصی میشه؟

اشتباه کار کجاس؟

خدا

 

وقتی فکر میکنم میبینم آرومترین لحظه های عمرم اون لحظه هایی بودن که به یاد خدا بودم وسختترین لحظه هام لحظه هایی که اونو فراموش کردم

خیلی وقتا یه چیزایی خواستم که واسشون خیلی اذیت شدم اما بعدش میبینم اگه از ته دل از خدا خواسته بودم اینقدر اذیت نداشت اذیت شدم چون خدارو یادم نبود و از اون نخواستم

وقتی حس کنیم بهمون گوش میده دوسمون داره و ایمان داشته باشیم همه وجودمون میشه آرامش

تا حالا به آرامشی که شبای قدر دارن یا آرامشی که حرم اماما یا مسجد داره فکر کردیم؟

میبینید؟هرجا یاد خدا هست پر آرامشه

این شبا از ته دل ازش بخوایم

از ته دل حسش کنیم تا به آرامش برسم

خدا دور نیست گاهی ما چشامونو میبندیمو نمی بینیمش

این متنو بخونید خیلی قشنگه:

ملاصدرا می گوید

خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان

اما به قدر فهم تو کوچک می شود
و به قدر نیاز تو فرود می آید
و به قدر آرزوی تو گسترده می شود
و به قدر ایمان تو کارگشا می شود
 
یتیمان را پدر می شود و مادر
محتاجان برادری را برادر می شود
عقیمان را طفل می شود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه می شود
 
در تاریکی ماندگان را نور می شود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
محتاجان به عشق را عشق می شود
 
خداوند همه چیز می شود همه کس را...
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
 
بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار
 و بپرهیزید از ناجوانمردی ها، ناراستی ها، نامردمی ها ...
 
چنین کنید تا ببینید چگونه
بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند
در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند
 
مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

 

خدایا

 

خدایا سرنوشت مرا خیر بنویس ،

 تقدیری مبارک

تا هر چه را که تو دیر می خواهی ،زود نخواهم

و هر چه را که تو زود می خواهی، دیر نخواهم

                                                        "دکتر شریعتی"

درس

یه درس به خودم:

یادم باشه زود قضاوت نکنم

همه چی اونطور که به نظر می رسه نیست

گاهی اصل یه موضوع دقیقا برعکس اونیه که به نظر میاد

یاد بگیرم زود اعتماد نکنم

یادم باشه تو یه موضوع که چند نفر دخیلن حرف همه رو گوش کنم و بعد قضاوت کنم شنیدن حرف یه نفر و فقط بر اساس حرف اون قضاوت کردن به کم ،یه کم که نه ،زیاد بی انصافیه

من نباید اینقدر ساده و زود باور باشم

دلم واسه خودم سوخت...

پ ن:برمیگرده به موضوع دو پست قبل

خدایا...

خدايا  حکمت قدمهايي را كه برايم
بر ميداري آشكار كن‌‌

تا درهايي را
كه به سويم ميگشايي ندانسته
نبندم

و درهاييكه به رويم ميبندي
به اصرار نگشايم...

چرا؟؟

از دیروز درگیر یه جدایی بودم

ناخواسته چند وقتی بود وارد جریاناتشون شده بودم یه جورایی سنگ صبور هر دو طرف

وقتی خارج از موضوع باشیم خیلی بهتر میشه موضوع رو تجزیه تحلیل کرد

منم می دیدم که رابطه ی اون دو نفر یه رایطه تموم شدس

نمی دونم چرا معمولا یه طرف خیلی می خواد و پای همه سختیا وایساده اما طرف دیگه نه

تو این رابطه پسر کسی بود که تلاش می کرد و دختر از نظر من فقط ادعای دوست داشتن می کرد

و آخر وقتی یکی بهتر رو پیدا کرد رفت سراغ اون...

بگذریم از اینکه به سر اون پسر بیچاره چی اومد و تا مرز سکته رفت و الان بیمارستانه...

دارم با خودم فکر میکنم چرا گاهی ما آدما اینقدر بی رحم میشیم که با زندگی یکی دیگه بازی می کنیم؟

چرا وقتی خودمون مطمئن نیستیم حرفی میزنیم که بشه رویای یه نفر و اون یه نفر زندگیشو رو اون رویا بسازه و یه روز همه زندگیش خراب بشه؟

یه روز  یه نفر یه حرفی بهم زد که الان خیلی خوب درکش میکنم بهم گفت:"وقتی شرایط نیست حرفی نزنیم که آخرش واسه هم مسئولیت بیاریم"

چرا سعی نمی کنیم اینجوری فکر کنیم و فقط خودخواهی می کنیم؟

کلی چرا تو ذهنمه...

کاش یه کم نسبت به هم احساس مسئولیت کنیم و بازی کردن با یه نفر برامون راحت نباشه...

اگر...

اگر دروغ رنگ داشت
هر روز شاید
ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست
و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود

اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت
عاشقان سکوت شب را ویران می کردند

اگر به راستی خواستن توانستن بود
محال نبود وصال!
و عاشقان که همیشه خواهانند
همیشه می توانستند تنها نباشند

…..

اگر گناه وزن داشت
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد
تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی…
و من شاید کمر شکسته ترین بودم

اگر غرور نبود
چشم هایمان به جای لب هایمان سخن نمی گفتند
و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان
جستجو نمی کردیم

اگر دیوار نبود نزدیک تر بودیم
با اولین خمیازه به خواب می رفتیم
و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمی کردیم

اگر خواب حقیقت داشت
همیشه خواب بودیم
هیچ رنجی بدون گنج نبود…
ولی گنج ها شاید
بدون رنج بودند

اگر همه ثروت داشتند
دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند
و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید
تا دیگران از سر جوانمردی
بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند
اما بی گمان صفا و سادگی می مرد…

اگر همه ثروت داشتند
اگر مرگ نبود
همه کافر بودند
و زندگی بی ارزش ترین کالا بود

اگر ترس نبود، زیبایی نبود و خوبی هم شاید

اگر عشق نبود
به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟
کدام لحظه ی نایاب را اندیشه می کردیم؟
و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم…

اگر عشق نبود
اگر کینه نبود
قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند

اگر خداوند
یک روز آرزوی انسان را برآورده می کرد
من بی گمان
دوباره دیدن تو را آرزو می کردم و تو نیز
هرگز ندیدن مرا
آن گاه نمی دانم
به راستی خداوند کدام یک را می پذیرفت

"دکتر شریعتی"

sms

هوا گرفته بود...

باران می بارید

کودکی خیس از بی سر پناهی

آهسته گفت:

خدایا گریه نکن درست می شه...

آرزو

برای تو و خویش

چشمانی آرزو میکنم

که چراغ ها و نشانه ها را

در ظلمت مان ببیند

گوشی

که صداها و شناسه ها را

در بیهوشی مان بشنود


برای تو و خویش

روحی

که این همه را

دربر گیرد و بپذیرد


و زبانی

که در صداقت خود

ما را از خاموشی خویش

بیرون کشد

و بگذارد

از آن چیزها که در

بندمان کشیده است

سخن بگوئیم...

"مارگوت بیکل "

 

...

اون که تو کما بود هم رفت

مرگ مغزی...

همه ی اعضاشو اهدا کردن...

مرگ قشنگیه نه؟

همیشه آرزوم اینجور مرگیه...

همه می گن که تو رفتی...

چقدر سخته که بعد از یه مدت طولانی چیزی مثل مرگ منو کشوند اینجا

اونم مرگ کسی که اصلا فکرشم نمی کردم

کسی که یه عمر باهاش بودم

باهاش بزرگ شدم

اخ...هنوزم باورم نمیشه

مثل یه کابوس می مونه

چقدر سخته دیدن پدر مادری که جوون از دست دادن

اینکه با چشم خودت ببینی یه شبه ۲۰ سال پیر شدن یعنی چی

اینکه ببینی یه غم کمر ادمو خم میکنه یعنی چی

و باهمه ی اینا مادرش بیاد وسط گریه کردنا منو اروم کنه

چقدر دیوونه کننده س یاد خنده هاش شوخیاش شیطنتاش و مهربونیاش

اه به این زندگی

چقدر دلم تنگ شده...

پ.ن:یه اتفاق وحشتناک بود ۴ نفر تو یه ماشین تصادف کردن ۳ تاشون رفتن و یکی تو کماس

پ.ن۲:واسه اونکه تو کماس دعا کنید

 

همه میگن که تو رفتی

همه میگن که تو نیستی

همه میگن که دوباره دل تنگمو شکستی

دروغه...

چه جوری دلت می اومد منو اینجوری ببینی

با ستاره ها چه نزدیک

منو تو دوری ببینی

همه گفتن که تو رفتی

ولی گفتم که دروغه...

 

همه میگن که عجیبه اگه منتظر بمونم

همه حرفاشون دروغه تا ابد اینجا میمونم

بی تو و اسمت عزیزم اینجا خیلی سوت و کوره

ولی خب عیبی نداره دل من خیلی صبوره صبوره

 

همه میگن که تو نیستی

همه میگن که تو مردی

همه میگن که تنت رو به فرشته ها سپردی

دروغه....

ما

تو به چشم من آبرو بده...

من به چشم های بی قرار تو قول می دهم

ریشه های ما به آب...

شاخه های ما به آفتاب می رسد

ما دوباره سبز می شویم...

دار و ندار من...

به نابودی کشوندیم تا بدونم

                       همه دار و ندار من تو بودی                         

بدونم هر چی باشم بی تو هیچم

                      بدونم فرصت بودن تو بودی                         

همه دنیا بخواد و تو بگی نه

                       نخواد و تو بگی آره تمومه                           

همین که اول و آخر تو هستی

                       به محتاج تو محتاجی حرومه                         

پریشون چه چیزا که نبودم

                        دیگه می خوام پریشون تو باشم                      

تویی که زندگی و آبرومو

                         باید هر لحظه مدیون تو باشم                         

فقط تو می تونی کاری کنی که

                         دلم از این همه حسرت جدا شه                                   

به تنهاییت قسم تنهای تنهام

                          اگه دستام تو دست تو نباشه                          

 

خوشبختی...

وقتی میریم حرم یکی از اماما یا امامزاده ها

فقط دنبال یه گوشه دنج یه موقعیت واسه درد دل کردنیم

حرفایی که خیلی وقت تو دلمون مونده رو به زبون بیاریم و ایقدر بگیم تا آروم بشیم

حالا

فکرشو کنید اون موقعیت پیش اومده واستتون

می خوایید که تا میتونید درد دل کنید تا سبک بشید

که خیلی اتفاقی صدای کسی رو می شنوید که داره با ناله درد دل می کنه

اونوقته که همه حرفایی که رو دلت سنگینی می کرد و فراموش می کنی و فقط به حرفایی اون گوش می دی و ناخوداگاه براش اشک میریزی!

من یاد گرفتم

تنهایی این نیست که کسی که شاید عاشقشیم رهامون کنه و بره تنهایی اینه که یه زن مجبوره خودش تنها بچه شو بزرگ کنه

نداری این نیست که خونه خیلی بزرگ ماشین مدل بالاو... نداریم  نداری اونه که با همه جون کندن خونوادت سر گرسنه زمین بذارن

بدبختی این نیست که به خیلی از آرزوهایی آنچنانیمون نرسیم اینه که یه نفر از خونواه ی آدم جلوش پرپر بشه و کاری نتونه بکنه

...

من چه خوشبخنتم و چه ناشکر...

 

برگشت

سلام

من برگشتم

یه مدت تقریبا طولانی نبودم

خوشحالم برگشتم پیشتون

همین روزا آپ می کنم الان فقط اومدم که بگم من هنوز هستم

پس فعلا...

تجربه

اینارو که می نویسم تجربه های خودمه

یعنی یه نتایجی که بهشون رسیدم

چند مدته که دارم سعی می کنم یه تحول تو خودم ایجاد کنم

یه وقتایی وقتی یه مشکل برام پیش می اومد تا مرز داغون شدن پیش می رفتم

نمی دونم شاید چون نسبت به خدا پر توقع بودم و ازش بیشتر از اونی که باید می خواستم

اما الان دارم سعی می کنم واقع بین تر شم

دارم سعی میکنم دیدم رو نسبت به اطرافم و اتفاقاش عوض کنم

کار خیلی سختیه اما حس می کنم دارم موفق میشم

می دونی

همیشه ظاهر بد یه اتفاقو می دیدم اما حالا می خوام که اینجور نباشم

دارم سعی می کنم هر اتفاقو برا خودم یه درس کنم

که با اون فقط خودمو بشناسم

قصدم شناخت بقیه نیست چون حس می کنم هنوز خودمم نمی شناسم

دوس دارم هر اتفاقی که می افته بشینم و خوب بهش فکر کنم و برا خودم تجزیه و تحلیل کنم که چرا این شد، مشکل کار من چی بود، اگه چکار می کردم بهتر بود و...

و همه ی اینارو تجربه کنم برا آیندم

چون مطمئنن بازم احتمال داره اون اتفاق تکرار بشه

حالا این اتفاق می تونه هر چیزی باشه از رفتارمون با آدمای دیگه گرفته تا انتخابای کوچیک روزانه که می تونن در عین کوچیکی ذهنمونو کلی مشغول خودشون کنن

شما هم به این قضیه فکر کنید

و سعی کنید حتی شده یه بار امتحانش کنید شک ندارم بعدش تحمل یه شکست براتون راحتتر میشه چون همون شکست باعث شده خودتونو بهتر بشناسید

....

 

...

تا حالا شده برا یه موضوع یه مدت طولانی برنامه ریزی کنید بعد موقعش که شد مثل دیوونه ها همه چیز رو به هم بریریزید؟

حتی فکر کردن بهش هم خنده داره نه؟

حالا تصور کنید حال این روزای منو

چند ماه برنامه ریزی، فکر کردن،سنجیدن و تصمیم قاطع گرفتن و درست روزی که باید عمل می کردم همه رو به هم ریختم

تقریبا از وقتی دانشگاه قبول شدم از انتخاب شهرم پشیمون شدم و تصمیم گرفتم باز شرکت کنم و تهران یا مشهد رو انتخاب کنم

اما درست روز انتخاب...

هر شب می شینم به خودم میگم لج کردی؟دیوونه شدی؟ چی شد این کارو کردی؟

واقعا خنده داره...

 

یادمون باشه...

یادمون باشه که

هیچ کس رو امیدوار نکنیم بعد

یه دفعه رهاش کنیم

چون؛

خرد میشه ،

می شکنه  ،

آهسته می میره!

 

اینجوری زندگیشو ازش می گیریم...

بارون

نمی دونم چرا هر وقت بارون میاد دلم می خواد بنویسم

هیچ چیز تو دنیا مثا بارون آرومم نمی کنه مخصوصا اگه غروبم باشه

بارها گفتم دیوونه ی بارونم

یادته؟؟

نمی دونم شاید یکی از دلایلش اینه که می گن اگه وقت بارون دعا کنی خدا دعاتو مستجاب می کنه

الانم داره بارون میاد...

و من مثل همیشه رفتم زیر بارون

امروز اینقدر موندم که خیس خیس شدم

حس میکنم بارون بدیامو پاک می کنه

امروزم دعا کردم...

خیلی دعا کردم...

اما نه برا خودم

اول و آخر دعاهام تو بودی...

 

    

بمون...

این ترانه تو رو یادم میاره...

 

کاشکی تورو، سرنوشت ازم نگیره

می ترسه دلم ،بعد رفتنت بمیره

اگه خاطره هام یادم میارن تورو

لااقل از تو خاطره هام نرو

 

کی مثل من واسه تو قلب شکستش می زنه

آخه کی واسه تو مثل منه

بمون...

دل من فقط به بودنت خوشه

منو فکر رفتن تو می کشه

لحظه هام تباهه بی تو، زندگیم سیاهه بی تو

نمی تونم...

 

 

خدایا...

تکرار این جمله ها دلم رو آروم میکنه

یه آرامش خیلی عجیب...

 

خدایا!

قلبم تشنه ی نور و عشق توست!

هر روز در افکار و آرزوهایم به سوی من بیا.

در رویاهایم ، در خنده نشسته بر لبانم و در اشک چشمانم به سوی من بیا.

در عبادت و کارم ،در زندگی و مرگم ، به سوی من بیا.

تو با من باش با رحمت و عشقت.

تو در کنار من هستی، حضوری پویا و تابناک و من آرام و آسوده ،متین و راحتم.

 

 

گاه...


گاه دوري موجب عشق ميشود !
بخواهم تو را....
بخواهم.....
تو را .....
تقديم به تو...