☼ صدای تو را از جان و از دل می ستایم...

 

  صدا کن مرا

  صدای تو خوب است

  صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

  که در انتهای صمیمیت حزن می روید

  در ابعاد این عصر خاموش

  من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم!

  بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

  و تنهایی من شبیخون حجم تورا پیش بینی نمی کرد

  و خاصیت عشق این است!

 

   "سهراب سپهری"





لبخند...



(دالتونز)

برای تو...

برای بودنت...

لبخند را نذر کردم...

ممنونم که تمام این روزها...

با بودنت،

لبخند را به لبهایم هدیه کردی...

ادامه نوشته

Closed!

تا اطلاع ثانوی

جادوی بخشش

گذشتـــــــه هایت را ببخش...

زیرا آنها همچون کفش های کودکی ات

نه تنها برایت کوچکند،

بلکه تو را از گام برداشتن های بلند باز میدارند...

مـــــــــادر...

مادرم...پیــــــــــــامبری بود...

با یک زنبیل پر از معجزه...

یادم هست

در اولین سوز زمستانی

النگویش را به بخاری تبدیل کرد...


+ادامه مطلب رمز داره...!

ادامه نوشته


وقتی که چترت خداست

بگـــــــــــــــــــــــــــــــــــذار

ابر سرنوشت هرچقدر که میخواهد ببارد....!

✿ خیالِ باطل

 

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

با همین سنگ زدن ماه به هم می ریزد!

کِی به انداختن سنگ پیاپی در آب

ماه را می شود از حافظه ی آب گرفت...؟

 "فاضل نظری"

 

ستون های زندگی...!

    گوش هایت را به همه بسپــــــــــــــــار

     امـــــــــــــــــــــــــــــــا

       صدایت را به تعدادی معدود...

     

پ.ن:ادامه مطلب رمز داره...!

ادامه نوشته

اولین گام!


ﺑﻪ ﮐﺎﻓﻪ ﭼﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ

ﻧﮕﺎﻩ ﺳﻨﮕﯿﻨﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :

ﺯﺭ ﻧﺰﻥ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ۲ ﻫﻔﺘﺲ ﺍﻓﺘﺘﺎﺡ ﺷﺪﻩ !

پ.ن:هی تو برو ادامه حرفایی دارم برات!

ادامه نوشته

کودک درون

کودک درونم تا آخر تیرماه بهم فرصت داده

  خواسته هاشو برآورده کنم...

وگرنه منو میذاره خانه سالمندان!


            پ.ن:سلام!دوباره اومدیم

       

◕ فيض نگهت

 

نه من آنم که ز فيض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی

در اگر باز نگردد ، نروم باز به جايی
پشت ديوار نشينم ، چو گدا بر سر راهی

کس به غير از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی


باز کن در ، که جز اين خانه مرا نيست پناهی...


برداشت آزاد

 

آهای تویی که به بهشت و جهنم تو آخرت اعتقاد داری.....
خواهشا به انسانیت تو این دنیا هم معتقد باش!

◕ دل یا گنجشک؟ مسئله این است...

 

بیچاره سنگی که از دست کودکی به سمت قناری رها می شود.

نمی داند دل کودک را بشکند یا سر قناری را...

 

◕ شکسپیر

 

سربر گریبان فرو بر، از دل خویش بپرس آنچه را که مى داند.

"شکسپیر"


 

◕ به سلامتی رفقای با مرام

 

دوست واقعی مانند صبح است؛


نمیشود تمام روز او را داشت...


اما مطمئنی که فردا،


هفته ی بعد،


و تا ابد هست...


شیرینی رفاقتشون به تلخی زندگیمون می ارزه...



من عاشقم به نگاهت ، اگرچه نا پيداست

من عاشقم به نگاهت ، اگرچه نا پيداست 

زبان بسته من ، انتهاي هر غوغاست 

 تو برده اي دل ما را ، در اين زمانه غم

مرا کنون ز تو اين بس ، كه خاطرت با ماست

 حديث عشق چه گويم تو را ، كه مي داني

هزار نكته كه از اشك چشم ما ، پيداست

 مرا به ميهماني چشمان خود ، تو دعوت كن

نگو كه سهم نگاهم ، حوالت فرداست

 چگونه مي شود آدم نشد ، به مكتب عشق 

هواي سيب تو دارم ،  گناه من اينجاست....

                              

ادامه نوشته

◕ حجم دلتنگے

 

گاهـے حجم دلتنگے هایم آنقــدر زیــآد میشـود

ڪــﮧ دنیــا با تمام وسعتش برایم تنــگ میشود !

دلــتــنگـــم . . . !

دلتنگ ڪـسـے ڪـﮧ گردش روزگارش

بـﮧ من ڪـﮧ رسید از حرڪـت ایستاد !

دلتنگ ڪـسـے ڪـﮧ دلتنگـےهایم را ندید

دلتنگ خودمـ

خودے ڪـﮧ مدتهاست گم ڪـرده ام ... 

 

◕ خدایا, میدانم ...

 

خدایا...

خطا از من است،

می دانم.

،از من که سالهاست گفته ام "ایاک نعبد"

.اما به دیگران هم دلسپرده ام

از من که سالهاست گفته ام " ایاک نستعین"

.اما به دیگران هم تکیه کرده ام

اما

...رهایم نکن

كه

...بیش از همیشه دلتنگم

...به اندازه ی تمام روزهای نبودنم

◕ بدون شرح!

 

وقتي توي مجله از مضرات سيگار خوندم...

اونقدر وحشت كردم كه قسم خوردم ديگه

مجله نخونم!

 

◕ ما چقدر فقیر هستیم

 

روزی مردی ثروتمند پسربچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند.
 در راه بازگشت و در پایان سفر مرد از پسرش پرسید: «نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟»
 پسر پاسخ داد: «عالی بود پدر!»
 پدر پرسید: «آیا به زندگی آنها توجه کردی؟»
 پسر پاسخ داد: «بله پدر!»
 و پدر پرسید: «چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟»
 پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: «فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهارتا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود، اما باغ آنها بی انتهاست!»
 با شنیدن حرفهای پسر زبان مرد بند آمده بود. پسربچه اضافه کرد:

«متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!»

روز نوشت شماره دوازده


                   کاش می دانستیم


             زندگی با همه وسعت خویش 


           محفل ساکت غم خوردن نیست


حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست


 زندگی خوردن و خوابیدن نیست


 زندگی عشق به قلب داشتن است



زندگی حس جاری شدن است


زندگی کوشش و راهی شدن است



 از تماشاگر آغاز حیات 


 تا به جایی که خدا می داند

ادامه نوشته

جورج برنارد شاو گفت: ...

 

 
 
1.   یک مرد تا زمانی که صحبت‌هایش را انکار نکنید حرفی نمی‌زند!


      2.   وقتی که انسان بخواهد ببری را بکشد اسمش را ورزش     می‌گذارد اما اگر ببر بخواهد او را بکشد اسمش درنده خویی است!

و ...-->ادامه مطلب

ادامه نوشته

◕ زن چی میخواد؟

 

رفتم تو سرچ گوگل تایپ کردم
“زن چه میخواهد؟”
گوگل بعد از ۲۰ دقیقه پاسخ داد
“ما همچنان در حال جستجو ایم !”
 

  چقدر خنده داره وقتی ...

 

چقدر خنده داره که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی

 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می گذره!

چقدر خنده داره که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما

وقتی که با همون مقدار پول به خرید می ریم کم به چشم میاد!

. . .  چقدر خنده داره که

ادامه نوشته

 اینم دعای من در سال جدید!

 

خدایا!

تمامی آنچه برای سال جدید از تو میخواهم،

یک حساب بانکی چاق وچله است

ویک هیکل باریک، لطفأ اینها رامثل سال قبل باهم اشتباه نگیر!!

♥ نوروزتان پیروز ♥

نرم نرمک می رسد اينک بهار/ فريدون مشيری

 بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک

 شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک

 آسمان آبی و ابر سپيد

برگهای سبز بيد

عطر نرگس، رقص باد

نغمه شوق پرستوهای شاد

خلوت گرم کبوترهای مست

                                             نرم نرمک می رسد اينک بهار

خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه ‌ها و دشتها

خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها

خوش به حال غنچه‌های نيمه‌باز

خوش به حال دختر ميخک که می خندد به ناز

خوش به حال جام لبريز از شراب

خوش به حال آفتاب

ای دريغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسيم

ای دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

ای دريغ از ما اگر کامی نگيريم از بهار

گر نکوبی شيشه غم را به سنگ

هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ

           

.: دخترک :.

 

برای اینکه دفتر نقاشیش سفید بود ، معلم تنبیه اش کرد

 غافل از اینکه دخترک فقط خدایی رو کشیده بود که همه میگفتند دیدنی نیست...

مهر مادر

 

مادر، دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا.
آن‌گاه که مادر، گهواره را تکان می‌دهد ، عرش خدا به لرزه درمی‌آید.

و همه‌ی فرشتگان سکوت می‌کنند تا زیباترین سمفونیِ هستی را بشنوند!


لالایی مادر را!!

  آدمهاي ساده

 

آدمهاي ساده را دوست دارم؛

همان ها که بديِ هيچ کس را باور ندارند

همان ها که براي همه لبخند دارند

همان ها که هميشه هستند،

براي همه هستند

آدمهاي ساده را

بايد مثل يک تابلوي نقاشي

ساعتها تماشا کرد؛

عمرشان کوتاه است؛

بس که هر کسي از راه مي رسد

يا ازشان سوءاستفاده مي کند

يا زمينشان مي زند

يا درس ساده نبودن بهشان مي دهد

آدم هاي ساده را دوست دارم.

بوي ناب

آدم  مي دهـند ...

 

با همدیگه بخندیم نه به همدیگه...

یه روز یه ترکه...

اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.. ؛
خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛
یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد، جونش رو گذاشت
 کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد،
برای ایران، برای من و تو، برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم.
................

                                                       [بقیه در ادامه مطلب]

ادامه نوشته