شعر

آن یار که عهد دوستداری بشکست

می رفت و منش گرفته دامن در دست

می گفت دگرباره به خوابم بینی

پنداشت که بعد از او مرا خوابی هست...

تکرار

 

چقدر بد...

روز تولدت اول از همه اپراتور موبایلت پیام تبریک میده

بعد هم بانک هایی که حساب داری

خانواده ....

همکلاسیا...

شاید همکارا...

تکراریه تبریک هام

کاشکی میشد ازت بدم بیاد

 

(( این زندگی غمزده غیر از نفسی نیست

تنها نفسی هست ولی هم نفسی نیست

این قدر نپرسید کجا رفت و کی آمد

اشعار پراکنده من مال کسی نیست . . . ))

مریم حیدرزاده

سانسور

همه فکر میکنن این کلمه فقط برا فیلم ها و خبراست

اما چند تا کاربرد دیگه داره

مثلا سانسور یک حس از زندگی

سانسور یک جواب سلام

سانسور یک سال از خاطرات

سانسور کادو

تا حالا انقدر سانسور شدم که گم شدم ...

من و تنها

از صبح  منتظری و چشت همش به موبایلته که زنگ بزنه  یا پیام بده  تولدتو  تبریک  بگه

ولی خبری نیست.از صبح  همه  بهت تبریک میگن  ولی اصلا خوشحال نیستی

میدونستم هیچوقت  یادش نمیمونه .تا حالا حتی یه  بار هم  تبریک  نگفته  بود

چه ادمهایی  هستیم  ما دلمون و به چه چیزهایی خوش میکنیم

وقتی واسه  کسی اهمیتی نداشته  باشی

روز تولد که  نه .......

اسمتو هم  به اجبار زمونه  یادش مونده ...

http://syboyeh.blogfa.com/90053.aspx  دلنوشته ی صبا

 

قاصدک

چند وقتی بود که با هم به راه افتاده بودند.

جاده ی شان دوستی بود،و انتهایش ابد...

هرکجا قاصدک نفس کم می آورد و جا می ماند دوستش منتظر می ماند تا قاصدک برسد.

قاصدک پاک بود،زلال بود، کوچک بود، آنقدر کوچک که حتی توی جیب دوستش جا می شد،قاصدک معصوم بود...

می گفتند و می خندیدند،

وقتی تابلو های سر راه را می خواندند ناگهان چشم قاصدک افتاد به نوشته های سر در یک سالن نمایش...

نوشته بود راه جدید و زیبا به شرط ایفای نقش...

قاصدک کنجکاو شده بود.

دوستش فوری فهمید و گفت:مسیر های جدید و ناشناخته شاید سختی هایی هم داشته باشند.اما همین مسیر خودمان هر چه هم که باشد سختی ندارد،دوری ندارد،تلخی ندارد...

بیا همچنان از مسیر دوستی برویم.

قاصدک گفت:نه بیا جاده ی جدیدی را امتحان کنیم.

اما قوانین راه جدید سخت بود.هرکه می آمد حق یازگشت نداشت،آنان که می آمدند باید در سالن نمایش نقشی ایفا می کردند و درصورت برنده شدن مسیر جدید آنها را به ابد می رساند...

قاصدک طمع کرد؛با خود فکر کرد نصف ممکن است ببرن و نصف ممکن است ببازند.و از نصف باخت نیز نصفش برای اوست و نصفش برای دوستش.

قاصدک گفت: بیا بازی کنیم.

دوستش گفت:بلدی؟

قاصدک گفت: نه،بلد نیستم،اما دوست دارم،از جان هم مایه می گذارم.

دوستش گفت:چه نقشی؟

قاصدک گفت: تو،تو باش و من نیز تو...

دوستش نمی توانست شوق بازی را ز سر قاصدک بیرون بیاورد.

او قادر نبود قاصدک را تنها بگذارد.

نمی توانست باخت قاصدک را متصور شود...

او انتخاب کرد.

رفت و در را بست!

قاصدک گفت:باز کن منم،همبازی جدیدت!

گفت:با تو مبازی نمی شوم،تنها بازی می کنم،دلم پر است از حرف هایی برای نگفتن!

او رفت...

قاصدک دم در ماند،نمی توانست دوستش را رها کند و برود، نرفت پی ابد ،آنقدر ماند تا ابد به سراغش بیاید!

گاهی دلش برای او تنگ می شد.خیلی پشیمان بود،نه از دوستی ،نه از جاده، نه از ابد، از اینکه چرا بی آنکه بازی بلد باشد طمع کرده بود...

گاهی از لا به لای در سایه دوستش را می دید،و نه دوستش را، فقط سایه را...

فقط می دانست که دارد بازی می کند...

نمی دانست شاد است یا غمگین،نمی دانست همبازی اش خوب است یا بد،نمی دانست که بعد از تمام شدن اجرا تماشاچی ها برایش کف خواهند زد یا نه...!اما خوب می دانست که خودش باید تا آخر عمر برایش کف بزند...

او حتی نمی دانست که دوستش بازی را تمام کرده به راهش ادامه داده یا نه...

قاصدک اکنون سالهاست که پشت درب سالن نمایش نشسته و پشیمانست از اینکه اگر یک لحظه طمع نمی کرد الان با دوستش در مسیر جاده دوستی بود...

دلم برا امینم تنگ شده...

دلم برای كسی تنگ است

كه آفتاب صداقت را

به ميهمانی گل های باغ می آورد

آنچه گذشت...

سلام

جاتون خالی مدینه و مکه خیلی عالی بود من بار دومم بود امیدوارم این سفر قسمت هر کس که دلش می خواد بشه

بعد از اینکه اومدیم نتایج کنکور رو اعلام کرده بودند شکر خدا همه رو مجاز بودم انتخاب رشته کردم تا ببینیم چی میشه..

خبرشو میدم(دعام کنین)

ماه عسل رفتیم مکه...

می شنونم که از آن دورها و نزدیکی ها آه می کشند و آرزو دارند تا در شب نیمه شعبان آنجا باشند و با چادر سفید عروسی، مثل آن آدمهای توی عکس روی جلد سررسید 1389 روبروی گنبد خضرا و شانه به شانه فرشته های حرم  نبوی، نماز زیارت بخواند...

بالهایشان را به پهنای ایوان طلا باز می کنند، از توی عکس می پرند بیرون و روی شانه ام می نشینند.

 و من با چادر سفید عروسی ام می ایستم به نماز، شانه به شانه آدمها و فرشته ها ...

و قطره ای روی قنوت دستهایم می چکد که باران نیست، و می شناسمش. قطره اشکی است روانه از چشم زائری از آن دورها و نزدیک ها، که از پشت میز اتاق کارش چشم دوخته به من از آن سوی عکس روی جلد سررسید 1390 ...

متن کارت عروسیم

به نام خداوند قاصدک ها

نامه را گشود . دستخط قاصدک بود و چنین نگاشته بود:

در گوشه ای از دنیا گل های اقاقیا بساط بزمی پهن کرده اند

روی هر گل دانه ای مروارید شبنم می آویزند

و آغاز پیوند ابدیشان را با حضور اهورایی شما جشن می گیرند.

تولدت مبارک امین جان

کنکور

نامزد کردم

 

گاهی چه سنگدلانه می گذرد زمان...

 

 

سلام

یادمه اولین مطلب وبلاگم رو بیست و یکم فروردین ۱۳۸۷ نوشتم

حدود ۲ سال پیش...

تو این مدت خیلی چیزا عوض شده

خیلی چیزا یاد گرفتم

خیلی ها که بودن رفتن

اونایی هم که نبودن سری زدن و ...

بعضی ها هم اومدن و موندنی شدن

امیدوارم بتونم مثل ۲ سال پیش باشم

با همون روحیه

با همون نشاط...

کو تاج پر شکوفه ی نام من؟

آنچه ما می خواهیم....

شنیده ام اگر در دنیا دو نفر از ته دل چیزی را بخواهند اتفاق می افتد!

ما هر دو می خواهیم در کنار هم باشیم، اما چرا اتفاقی نمی افتد!

پیمان شکن من!

نگذار به حساب تقدیر و قسمت و  زمان...

می پوسم می ترکم و  پر پروازی میشوم برای اوج گرفتن تو، و فقط اینست دلیل زنده ماندنم

از من فاصله نگیر!

آیا خواسته ی من سهم زیادی از دنیاست؟

متن آهنگ مورد علاقه ام

 

خودت میدونی،میدونم دلیل رفتنت چی بود

اما میتونستی نری چرا میگی قسمت نبود؟

 

اگه قسمت نبود چرا تو موندی؟         خدا چرا مارو به هم رسوندی؟

اگه میدونستی میذاری میری           چرا روزا رو تا اینـجا کشوندی؟

 

چی بودم چی شدم به خاطر تو

              ولی پشت دلم رو خالی کردی

                                حالا اسمت میاد گریه ام میگیره

                                               نمیدونی که با قلبم چی کردی

اگر در حق تو خوبی نکردم

               بدون که خالی بود دستای سردم

                              ولی من در عوض هر چی که بودم

                                                    با احساسات تو بازی نکردم

 

اگرچه میدونم دوسم نــداری                   به هر در میزنم تنهام نذاری

اگر پای کــسی هم در میونه                     بذار اسمت اقلا روم بمونه

دم آخر بذار دست روی دستام               بذار بهت بگـم دردم چی بوده

فقط لطفی کن و حرفامو بشنو              شاید دیگه نگی قسمت نبوده

اگر تصمیم رفتن رو گرفتی                    ببخش اکه پشیمونت نکردم

آره من واسه تو کم بودم اما                  با احساسات تو بازی نکردم! 

 

بزرگترین انتقام، فراموشی و بخشش است...