اصطکاک ...
شاید،
داغیِ اصطکاکِ لبهایمان ،
تداعیِ جهنمی باشد ،
که به خاطرِ گناهِ " تجاوزِ لبهایمان به هم " ،
در انتظارمان است ...
شاید،
داغیِ اصطکاکِ لبهایمان ،
تداعیِ جهنمی باشد ،
که به خاطرِ گناهِ " تجاوزِ لبهایمان به هم " ،
در انتظارمان است ...
عقربه ها از گذشته فراری اند !
کاش می فهمیدیم عقربه ها چه زجری می کشن وقتی اونا رو یک ساعت به عقب می کشیم ...
سایه ی برج های یک قدم مانده تا خورشید ، بر سر خانه ی کاه گلی روبه رویش سنگینی می کند ...
ریموت در ،چشمک زنان ، ناله های در چوبی خانه ی کاه گلی را به سخره می گیرد ...
صدای موزیک غربی ماشین های لوکس ، فرصت آوازخوانی را به پرندگان حیاط خانه ی کاه گلی
نمی دهد ...
نبض زندگی سنتی در حال کند شدن است ...
نداشتن سقف تنها شباهتیه که بین فقیران و ثروتمندان وجود داره ؛
با این تفاوت که گروه اول خونشون سقف نداره ، گروه دوم ماشینشون !!!
اونقدر حسودی که حتی وقتی غرق خوشبختی هستم ، نجات غریق میشی و نجاتم میدی ...
منی که تو سه سوت معادله های شیمی رو موازنه می کنم حالا توی موازنه ی معادله ی زندگی خودم موندم !!
من از روزایی می ترسم که پشت مرز تقدیرن ...
زندگی خیلی بی رحمه درست مثل شب چهارشنبه سوری ...
به سیم های گیتارت حسودیم میشه که هر روز بی منت نوازششون می کنی ...
دلم واسه گل می سوزه که در مقابل تجاوز زنبور ، قدرت مقاومت نداره !!
به یاد موندنی ترین هدیه ای که تا به حال توی یوم الله ولنتاین گرفتم، گاز اشک آور بوده !!!!
هر وقت یه تابع بتونه به مجانبش برسه ، اون وقت ما هم به هم می رسیم ...