About me
Friend
Past
Post
Designer


پنجم بهمن ۱۳۹۴باران


با من بمان 

که ماندنت نابترین حس ماندگار این روزهای من است

 

من ندانم که کیم ؟

من فقط می دانم ،که تویی

شاه بیت غزل زندگیم

^-^
هجدهم اسفند ۱۳۹۷باران


ی روزی دغدغه داشتم چجوری از اینجا دل بکنم ولی حالا چی؟

چه زود آدمی به همه چیز عادت میکنه

 

ولی من اینجا رو عاشقانه دوست داشتم

بلاگفا برای من ی کنج دنج اروم بود

دوسش داشتم و دارم

مرور خاطراتش برام لذت بخشه و لبخند گوشه لبم میشونه

 

من وجود بهترین آدم زندگیمو مدیون توام بلاگفا

واسه تموم لحظات ممنونم ازت .

 

^-^
بیست و ششم بهمن ۱۳۹۵باران


حـآلآ تـو هِے بـيـآ بـگـو مـردهـآ پـُررو مے شـونـد



مَــטּ مے گـويـمـــ زטּ اگـر زטּ بـآشـد


بـآيـد بـشـود روے عـــآشـقـيـش حـسـآب کـرد



کـه بـآيـد عــآشـقے کـَردטּ بـلـد بـآشـد


کـه جـآ نـزنـد ، جـآ نـمـآنـد ، جـآ نـگــذآرد



کـه بـدآنـد مـَرد هـم آدم استـــ ديـگــر



گـآهے بـآيـد لـوسـش کـرد ،


گـآهے بـآيـد نـآزش رآ کـشـيـد


و گــآهے بـآيـد بـہ پـآيـَش صــــَبر کـرد



حتے مَــטּ مـے گـويـمـــ زטּ اگـر زטּ بـآشـد


از دوسـتـت دآرمـــ گـفـتــטּ نـمے تـرسـد


تـو مے گويے خـوش بـه حـآل زنے کـه عــآشـق مـردے نـبـآشــد ،


بـگــذآر دنـبـآلـتـــ بـدَونـد


و مَــטּ نـمـے فـهـمـمـــ ايـن کـه دآرے ازش حـرف مےزنے



زنـدگے سـت يـآ مـسـآبـقـه ے اسـب دوآنے


مَــטּ نـمے فـهـمـَمـــ چـِرآ هـيـچ کـَس بـرنـمے دآرد بـنـويـســد از مـردهــآ


از چـشــم هــآ و شـآنـه هــآ و دسـت هــآيـشــآטּ


از آغـوشـِشـآטּ ، از عـطــر تـنـشــآטּ ، از صـدآيـشــآטּ



پُــررو مے شـونـد ؟ خــُب بِــشـونـد


مَـگــر خـودِ شـمـآ بـآ هـر " دوستَتــ دارمے " تـآ آسـمـآטּ نـرفـتــه ايـد ؟




مـگــر مـآ بـه اِتـّکــآ ِ هـمـيــטּ دسـت هـآ

هـمـيــטּ نـگـــآه هـآ


هـمـيـטּ آغــوش هـآ در بـِزنـگــآهـهـــآے زنـدگے

سـرِپـــآ نـمــآنـده ايـم ؟


مَـــטּ رآز ايـن دوسـت دآشـتـטּ هــآے پـنـهـــآنے رآ نمے فـهـمــَم


مَــטּ نـمے فـهـمـم زטּ بـودטּ بـآ سـنـگـيـטּ رنـگـيـטּ بـودטּ ، بـآ سـکوتـــ ،


بـآ انـفـعــآل چـه ارتـبـآطے دآرد ؟

مَــטּ بـلــد نـيـسـتــمـــ در سـآيــه دوسـتـت دآشـتــه بــآشــمـــ


مَــטּ مے خـوآهـمـــ خـوآسـتـنـمـــ گــوشِ فـلـکـــ رآ کــَر کـنــد


مَــטּ مـےخـوآهــم " مــَردَمــــ " دلـش غــَنـج بــرود از ايـטּ کـه


بـدآنــَد جـآيے " زنـے " دوسـتـش دآرد


مَــטּ مـے خـوآهــم زטּ بـآشــمــ


بـگــذآر هـمـه ے دنـيــآ بـدآنـد مَـــــردے ايـטּ حـوآلے دآرد


دوسـتـتـــ دآرم هــآے مــَرآ بـآ خـود مے بـرد

 

و عشق چیزی فراتر از تصورهاست...

مرسی که هستی عشق جان

ولنتاین مبارک

95/11/26

^-^
بیست و نهم آذر ۱۳۹۵باران


مثل مردای تو قصه های قدیمی میمونه!
همونقدر با صلابت
همونقدر با جذبه
مثل همونا که از همه چی سر درمیارن
همه چی میدونن
مثل همون مردا که اگه یه چیز خراب بشه،

به یک پلک زدن درستش میکنن...
مثل همون مردای تو رویاها که دلت میخواد بهش تکیه بزنی

و تا ابد خیالت تختِ تخت باشه که یه مرد کنارت داری!
مثل مردای امروزیه
مثل روشنفکراست که میدونه حقِ زن چیه، نیازش چیه، احساسش چیه...
همونا که اولویت همه کاراش آرامش خانومشه و  احساسِ اون!
مثل یه کتاب میمونه که هربار ورق میزنی، یک چیز جدید ازش یاد میگیری

^-^
دوم شهریور ۱۳۹۵باران


باید یکی باشد

یکی که دزدانه نگاهش کنی

دزدانه راه رفتنش را بپایی

و دزدانه ببوسی اش و محکم بغلش کنی

و در حضورش طعم تلخ قهوه ات را نفهمی

باید یکی باشد...

که وقتی دلت برای مداد رنگی های کودکی ات تنگ شد

به ناخن هایش خیره شوی و سوار بر رنگین کمانی

به کودکی ات سفر کنی

باید یکی باشد ....

یکی که حصار تنهایی ات را برهم بزند

و به تو بگوید که دوستت دارم

آدم است دیگر

و آدمی به همین دوستت دارم هاست

که زنده است....

پ.ن : مرسی که هستی!!!

^-^
بیستم مرداد ۱۳۹۵باران


دلم اونی رو می خواد که وقتی میگم 1.2.3 میخوام

جیغ بزنم نگه هیس زشته ....

اونیکه وقتی باهاس میرم دریا نشینم

یه گوشه و فقط حرف بزنیم و دریا رو نگاه کنیم ،

آب بپاشیم تو صورت هم ....نترسیم از حرف مردم ،

زندگی خودمه دلم میخواد دیوونه باشم.......

کسی که وقتی بارون میزنه باهاش بدون چتر زیر بارون قدم بزنم،

وقتی بارون شدید شد

بگه وای چه بارونی بعدم کاپشنشو بگیره بالا سرمون و بدوییم و

بگه یکی از یکی دیوونه تر ، بعدشم بزنیم زیر خنده

و منم عشق کنم از خندیدنش .......

کسی که وقتی میریم مهمونی حواسش بهم باشه ،

وقتی مجبورم یه جمع کسل کننده و

حرفای خاله زنکشونو تحمل کنم بهم اس بده :

قیافشو داره زجر میکشه هاااا،دیوونه تر کردن این دیوونه رو ،

پاشو بریم خونه عزیزم!

خندم بگیره نگاهش کنم چشمک بزنه بعدم

با هزار بهونه از اون مهمونی خلاص شیم

و وقتی اومدیم بیرون با هم بزنیم زیر خنده ..........

و نصفه های شب خیابونا رو با هم دور بزنیم

و به چیزای الکی بخندیم ....

کسی که بی مقدمه ببوستم....

کسی که بی دلیل بپرم بغلش....

کسی که کنارش خود خودم باشم....

 

 

 

پ.ن : مسعود من همون شخص مورد نظره

پ.ن : سه ماهه شدیم

پ.ن: داریم خونه می خریم و این باورکردنی نیست

پ.ن: چیزی تا شروع جدید نمونده

^-^
چهارم خرداد ۱۳۹۵باران


مرد من ته ریشی دارد که دنیا می ارزد

مرد من همیشه عطری مارک نمیزند

مرد من با ثروت پدرش خوش نمیگذزاند

و هر روز یک ماشین مدل بالا سوار نمی شود

بلکه

مرد من از چهره اش حیا و نجابت جار میزند

مرد من از قدش مردانگی میریزد

از آغوشش حس امنیت میگیرم

بوی صداقت می دهد

روی پاهای خودش می ایستد

و برای خوشبخت شدن جان میکند

برای من

همینکه صادقانه دوستم دارد

کافیست

من از دوستت دارم های هرزه

که هر روز مخاطب هایش فرق می کند

بیزارم

همینکه حتی به فکر خیانت هم نیست

کافیست

من از بودن جسمی که فکرش با دیگریست

بیزارم همینکه برای خوشحال کردنم

یک شاخه گل از دست رنج خودش بیاورد

کافیست

من از کادوهای گرانقیمت با پول های پدر بیزارم

همینکه زیبایی های ساده ام را می پسندد و مرا به تغییر

اجبار نمیکند

کافیست

من از زیبایی های مصنوعی بیزارم

همین که جای ترک کردن درکم میکند

برای کافیست

من بهترین مرد دنیا رو دارم

 

پ.ن : بودنمون ی ماهه شد

^-^
نهم اردیبهشت ۱۳۹۵باران


من خوشبختم چون حتی اگه خیلی هم سرش شلوغ باشه بازم واسم وقت داره !

خوشبختم چون هر موقع دلم میگیره نیازی نیست بهش بگم چون خودش می فهمه!

خوشبختم چون نه می تونه ناراحتیمو ببینه نه می تونم ناراحتیشو ببینم!

خوشبختم چون با فکر کردن بهش همیشه یه لبخند رو لبامه !

خوشبختم چون هیچ موقعه از حرف زدن با هم خسته نمیشیم !

خوشبختم چون وقتی فهمیدی نگرانت شدم گفتی دیگه نمیذارم دلنگرونت بشم !

خوشبختم چون هوای ما دوتا همیشه دو نفره ست !

خوشبختم چون که هر جا باشم هر جا باشه به یادمه !

خوشبختم چون دوسم داره!

خوشبختم چون دوسش دارم....

 

 

پ.ن : یک هفته است که من و اوی من ما شده ایم

ما به هم رسیدیم از فاصله های دور

ازه ته نسبت های نداشته

پ.ن:  13 رجب ی روز خاص شد واسه ی ما

پ.ن: برای تک تکتون اون لحظات خاص رو اون تاپ و توپ قلب ارزومندم

پ.ن : خوشبختی معنی ساده ای میده

گاهی وقتا الکی پیچیدش میکنیم

پ.ن : خدایا شکرت

^-^
بیست و چهارم فروردین ۱۳۹۵باران


 

باید یواشکی هایی باشه

یواشکی هایی که تنها

تو بدونی  و اوی زندگیت

ی حرف هایی هم باید مخصوص خودتون باشه

که تنها به گوش خودتون آشنا باشه

مثل : مرسی که هستی - چه خوبه که دارمت

حتی قهر کردنتونم هم باید متفاوت باشه

مثل ی تایم چند لحظه ای

بعد هر کجا که بودید ، چه تنها

چه در مرکزی ترین نقطه شهر

دستای همدیگرو بگیرید ،

روی ماه همو ببوسید و از بودنتون کنار هم،

به خودتتون ببالید تو گوش هم ارام بگیید

چقد دلمون واسه همین چند لحظه تنگ بود

باید ی سری لباس ها ، عطرایی باشه که

تنها خاص خودتون باشه

رابطه خودتون ،

رابطه ی دو نفرتون خاص باشه

اون هم یک خاص ساده

مثل فشار اروم دستات

یا اونقدر ساده که حتی با بوسه ای اروم

با حرم نفس هاش

قتد  تو دلتون اب بشه

 

 

 

 

من به پایان دلتنگی می اندیشم آن نهایتی که تو را برای همیشه خواهم داشت

پ.ن: به ی شروع تازه چند روزی بیشتر باقی نمونده

پ.ن: خدایا حواست به منم باشه

پ.ن: لطفا اتفاق های خوب بیشتر شوند (با تشکر)

^-^
بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۴باران


هیچ وقت اسفند را این مدلی دوست نداشتم

نه حال و هوای خرید کردنش را دوست داشتم

نه این هول و ولا و تکاپویی که به جان آدم می اندازد!

ما آدم ها توی اسفند بیشتر از هر وقت دیگری خسته ایم

اما نمیدانم چرا به جای اینکه نفسی تازه کنیم،

سرعتمان را بیشتر وبیشتر می کنیم

تا هرطور شده مثل قهرمان دوی ماراتن،

از خط پایان این ماه عجیب و غریب بگذریم!

اسفند را باید نشست

باید خستگی در کرد

باید چای نوشید....

یازده ماه تمام، دردها،رنج ها و حتی خوشی ها

را به جان خریدن که الکی نیست، هست؟

چطور میشود با حجم این خاطرات و دلتنگی هایی که

روی دل آدم سنگینی می کنند، مغازه ها را گشت یا

قیمت فلان لباس را با مغازه دیگر مقایسه کرد؟

اسفند را نباید دوید

اسفند را باید با کفش های کتانی قدم زد!

 

پ.ن: پیشاپیش سال نو همگیتون مبارک

امیدوارم 95 پر از اتفاق های خوب باشه براتون

پ.ن : ی روز خوب میاد میدونم

پ.ن : واسه ما شدن دارم روزشماری میکنم

پ.ن: آدم ها همدیگر را پیدا میکنند

از فاصله های خیلی دور

از ته نسبت های نداشته ........

پ.ن: کاش خدا حواسش تمام قد بهم باشه

^-^
بیست و یکم بهمن ۱۳۹۴باران


دیشب به من

به خود من 

گفت تا 35 سالگی ازدواج نمیکنم

به هزار و یک ئلیل که برای خودش منطقی بود و درست

من عاشقم منطق سرم نمیشود، او را نمی دانم

ناراحت شدم

غمگین شدم

گریه کردم

نه به خاطره اینکه دیر به او میرسم

نه

اصلا بحث این حرف ها نبود

از اینکه گفت تو ازدواج کن با مردی که شرایط خوبی داشته باشد

خندید

گفت مثله دخترهای سن بالا باید ترشی بندازنت تا 35 سالگی

از این غمگین شدم

فکر میکنم این هایی که دیر ازدواج می کنند

شاید به کسی قولی داده اند یا کسی به آن ها قول داده است

که 35 سالگی می آید

حتما می آید

نگرانم

نگرانم که مبادا از 35 سالگی بگذرد و تو نیایی

بعد ها هم تو را در یکی از همان کوچه های لعنتی ببینم

که دست دخترت را گرفتی

چقدر زود بزرگ شد

آنکه نباید اصلا وجود داشت

کمی زودتر از 35 سالگی

 

 

پ.ن: همه چیز خیلی زودتر از اون چیزی که قرار بود داره پیش میره

پ.ن: نمیدونم اصرار به ی خواسته از خدا خوبه یا نه

نمیدونم خدا رو خسته کردم یا نه

نمیدونم خیره یا نه 

هیچی نمیدونم 

ولی سر خواسته ام هستم 

تا ته تهش 

پ.ن: این هفته تیچر مهربونم حالمو فهمید

کلی بهم انرژی داد

گاهی ی غریبه خوب حال ادمو درک میکنه

خوب حال ادمو تغییر میده

پ.ن: همه چیز درست میشه من ایمان دارم

 

^-^

دريافت کد :: صداياب

雨降りマウスブログパーツ

[PR] 無料でタイピング練習☆

کد حرفه ای قفل کردن کامل راست کلیک
فاتولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر