خدایم!
به تو عشق می ورزم٬
بیشتر و بیشتر به تو عشق می ورزم.
تورا بیش از هر چیز دیگری در این دنیا دوست می دارم.
چنان به تو عشق می ورزم که سرمست و بی خود می شوم.
خدایم!
مرا عشق پاک و خلوص و عبودیت عطا کن.
متبرکم کن تا دنیا با تمامی غم ها و خوشی هایش٬ زشتی ها و زیبایی هایش مرا نفریبد.
خدایم!
مراودوستان عزیزم را ابزار یاری و شفایت در این دنیای پر درد ورنج قرار بده
آمین!!!
دستی افشان، تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد،
هر قطره شود خورشید
باشد که به صد سوزن نور، شب ما را بکند روزن روزن.
ما بی تاب، و نیایش بی رنگ.
از مهر لبخندی کن، بنشان بر لب ما
باشد که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو.
ما هسته پنهان تماشاییم.
ز تجلی ابری کن، بفرست،که ببارد بر سر ما
باشد که به شوری بشکافیم، باشد که ببالیم و
به خورشید تو پیوندیم.
ما جنگل انبوه دگرگونی.
از آتش همرنگی صد اخگر برگیر، بر هم تاب، برهم پیچ:
شلاقی کن،و بزن بر تن ما
باشد که ز خاکستر ما، در ما، جنگل یکرنگی بدر آرد سر.
چشمان بسپردیم، خوابی لانه گرفت.
نم زن بر چهره ما
باشد که شکوفا گردد زنبق چشم، و شود سیراب
از تابش تو، و فرو افتد.
بینایی ره گم کرد.
یاری کن، و گره زن نگه ما و خودت با هم
باشد که تراود در ما، همه تو.
ما چنگیم: هر تار از ما دردی، سودایی.
زخمه کن از آرامش نامیرا، ما را بنواز
باشد که تهی گردیم، آکنده شویم از والا « نت » خاموشی.
آیینه شدیم، ترسیدیم از هر نقش.
خود را در ما بفکن.
باشد که فرا گیرد هستی ما را، و دگر نقشی ننشیند در ما.
هر سو مرز، هر سو نام.
رشته کن از بی شکلی گذران از مروارید زمان و مکان
باشد که بهم پیوندد همه چیز، باشد که نماند
مرز،که نماند نام.
ای دور از دست! پر تنهایی خسته است.
گه گاه، شوری بوزان
باشد که شیار پریدن در تو شود خاموش
خدایا سپاس ترا بر نیکوئى قضایت، و بر آنچه از من بگرداندى از بلایت. پس
نصیب مرا از رحمت خود، در این عافیت عاجل و نعمت دنیاى زائل منحصر
مساز که بوسیله آنچه دوست دارم بدبخت شوم، و دیگرى به سبب آنچه
من ناپسند دارم خوشبخت گردد و در صورتى که آن عافیت که روز را در آن
به شب برده یا شب را در آن به روز آوردهام مقدمه بلائى دائم و وبالى
مستمر باشد، پس آن بلا و وبال را که برایم به تأخیر افکندهاى پیش انداز و
آن نعمت و عافیت را که پیش انداختهاى به تأخیر افکن، زیرا چیزى که پایانش
بقا است، کم نیست. و بر محمد و آلش رحمت فرست.