خدا...
خدایا تا تو راهی نیست . کافیست ما انسان ها فکر و روح و جسممان را با تو همراه کنیم و روحمان را در فکر تو حل کنیم! کافیست قلبمان را با دودست کوچکمان به طرف تو دراز کنیم .
خدایا آسمان آبی را آفریدی تا وقتی بالا را می نگریم صفحه ی صاف آبی ، دلمان را هم آسمانی کند . ولی ... ولی چه کنیم ؟ چه کنیم که حتی آسمان آبی هم دل مارا آسمانی نکرد.
آب را آفریدی ... تا وقتی خودمان را در آن نگاه می کنیم ، دلمان مانند آب زلال شود! اما چه شد؟
دلمان با آب هم زلال نشد .
گل را آفریدی ... تا بادیدن زیبایی آن دلمان هم زیبا شود ... اما دلمان با گل هم زیبا نشد.
کبوتر را آفریدی که روح ما هم در آسمان مانند آن به پرواز در آید ... اما نشد .
که بالاخره کسی از آن پایین داد زد :« خدایــــــا!قلب من مال توست ولی نگاهی به من نمی اندازی! روحم مال توست ولی مارا نمی پذیری...» خدایا تا تو راهی نیست ، پس می توانم با تو حرف بزنم ، داد بزنم وجودم مال توست ... خدایا دوستت دارم!
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدتها طول میکشد تا مردهها به شرایط جدید خودشان پی ببرند. پیاده روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق میریختند و به شدت تشنه بودند.
ادامه مطلب ...
میرزا کوچک جنگلی (۱۲۵۷ - ۱۱ آذر ۱۳۰۰ هجری شمسی) مبارز انقلاب مشروطه و سردار جنبش جنگل و از اولین رهبران جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران[۱] (همچنین معروف به: جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران و جمهوری سرخ گیلان) بود.