دانــش دوســت مــا

دانــش دوســت مــا

***به وب من خوش آمدید ، نظر فراموش نشه ***
دانــش دوســت مــا

دانــش دوســت مــا

***به وب من خوش آمدید ، نظر فراموش نشه ***

آقای نگهداری اینم برای شما! ( زنگ انشا)

 در کلاس ادبیات بودیم! آقای نگهداری یک موضوع داد! موضوع :« از زبان یک خرگوش بنویسید . واز حروف ( ج ، پ ، س ، ه) استفاده نکنیم! ومن هم چنین نوشتم...

من یک خرگوشم ؛ کوچک و چاقالو! 

قصد دارم برایتان مطلبی را بگویم ، امیدوارم لذت ببرید : 

یک روز توی باغ قدم می زدم . موشی را دیدم . به طرف او رفتم . گفتم :« می آیی با من بازی کنی؟»  

موش کوچولوگفت :« حتما !»  گفتم :« تو از کدام دیار آمدی؟»  

گفت :« از باغ بقلی به این باغ کوچک کوچ کردم و الآن زندگی می کنم!» 

من خوش حال شدم و توی دلم گفتم :« خوب شد، من دیگر یک یار برای بازی کردن دارم!» 

نزد مادرم رفتیم. گفتم :« مادر،این موش کوچو می باشد!مادرم یک زردک آورد و گذاشت رو میز . موش کوچولو زردک نخورد.مادرم برای خوش گردو آورد! من و موش بعد از خوردن به باغ برگشتیم و بازی کردیم. شاد بودیم و خیلی خوب بازی می کردیم! 

نزدیک غورب شد و خورشیدداشت  با عالمیان وداع می کرد. 

آن وقت بود که یاد حرف مادر افتادم :« یک گرگ در نزدیکی باغ می باشد که امکان دارد تو را بخورد. گرگ در نزدیکی  غروب به باغ نزدیک می شود . زود برگرد .» 

وحشت داشتم؛ برای قبل از غروب باید منزل می رفتیم!موش را کشیدم طرف خودم  و درون گوش او گفتم :« ای طرف باغ گرگ یافت می شود .»  ما در خطریم.

موش گفت :« نگران نباش خرگوش؛ منزل من نزدیک این با غ می باشد. بعد بایکدیگر به منزل موش رفتیم و تا صبح در آن ماندیم!و بعد به منزلمان رفتم! 

تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net

نظرات 1 + ارسال نظر

عجب موش باحال و عجیب و غریبی بوده.

ادبیات هم خوب درسیه. میشه همه چیز رو به هم ربط داد!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد